شاید جمعه ای دیگر ...
جمعه ای بود و گذشت و در حصار شاید ها بازماندیم !
آنقدر ها هم که کفتیم و شنیدیم منتظر نبودیم !!
اشتیادق آمدنت را فریاد زدیم ولی در هیاهوی زمان فراموش کردیم انتظار و عاشقی و دلداگی چگونه است ؟!
نوشتیم و سرودیم و خواندیم شعر هجرانت را ولی زندگیمان بی توجه راحت گذشت !!
شنیدیم که یادمان هستی و از حال ما با خبری همت کردیم و لحظه ای مهربانیت را تصور کردیم !
رمضان آمد و به نیمه رسید و گذشت و باز شمشیری بر فرق عدالت نشست و باز گفتیم شاید جمعه ای دیگر ...
ولی هرچی که هستیم غروب آدینه آینه دلمان تار می شود و غربت تمامی وجودمان را میگیرد شاید خود ندانیم چرا ؟ ولی دل بی اختیار دل بهانه تو را می گیرد و تو را می جوید !!
تو ای صفای ضمیرم چرا نمی آیی؟
چرا بهانه نگیرم چرا نمی آیی ؟