غریب الغربا
جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۲، ۰۵:۴۷ ب.ظ
از همان لحظه ی اول منتظر بودم و هیچ چیز را نمیدیدم !
با خودم می گفتم یعنی من هم آمده ام ؟!
تا که چشم به گنبدت می افتد دیگر همه چیز فراموش می شود و باز دنبال همان لحظه ی گمشده ای!
انگار احساس می کنی لحظه ای را پیدا کرده ای! لحظه ای تازه !
تاکه اذن دخول خوانده می شود و وارد صحن ها می شوی
آسمان را نگاه می کردم دیوارهای صحنت را! همه جا را میگشتم و فقط منتظر یک جواب بودم !
بله اجازه هست!!
و هنوز منتظر لحظه ی گمشده ای!!
کنار ضریح که رسیدم احساس کردم دیگر لحظه ی گمشده ای وجود ندارد به جز!؟
اللهم عجل لولیک الفرج
۹۲/۰۳/۳۱